
روحی فداک
سه شنبه 94/07/14
” هَل مِن ناصر یَنصُرنی
کیست مرا یاری کند؟ “
و عجیب است که
هر که ندایت را لبیک گفت ؛
از سوی تو یاری شد و سعادتمند
و هر که روی برگرداند مغبون و زیان دیده
آقای من ؛
از ندایت ” کیست که بخواهد یاریش کنم؟ ” می شنوم.
لبیک یا حسین و روحی فداک
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

تنها در غدیر
یکشنبه 94/07/05
دشت غوغا بود، غوغا بود، غوغا در غدیر
موج مى زد سیل مردم مثل دریا در غدیر
در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگ
بى گمان بارى رقم مى خورد فردا در غدیر
اى فراموشان باطل سر به پایین افکنید
چون پیغمبر دست حق را برد بالا در غدیر
حیف اما کاروان منزل به منزل مى گذشت
کاروان مى رفت و حق مى ماند تنها در غدیر !!

لبیک
یکشنبه 94/07/05

مسافر حرم
سه شنبه 94/06/31
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل كنم
بودنم را می كنم این گونه باور بیشتر
مرقدت ضرب المثل های مرا تغییر داد
هركه بامش بیش، برفش… نه! كبوتر، بیشتر
چار فصل مشهد از عطر گلاب آكنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
پیش تو شاه و گدا یكسان ترند از هر كجا
این حرم دیگر ندارد حرف كمتر، بیشتر
ای كه راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم بر راه تو هستم روز آخر بیشتر
از غلامان شما هم می شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

اقا به دادم میرسی؟؟؟
سه شنبه 94/06/31
زائری بارانی ام آقا به دادم میرسی؟
بی پناهم، خسته ام، تنها به دادم میرسی ؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها به دادم میرسی ؟
از کبوترها که میپرسم نشانم میدهند
گنبدُ گلدسته هایت را به دادم میرسی ؟
من دخیل التماس را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرا به دادم میرسی ؟
زائری بارانی ام آقا به دادم میرسی؟

1394/07/15 @ 11:48:19 ب.ظ
فانوس [عضو]
بمناسبت روز مباهله
روز مباهله فرا رسید.
تلاطم مهیبِ شک و تردید، آرامش پوشالی قلب هایشان را درهم کوبیده بود. آرزو می کردند تو را با گروهی از یاران و سربازانت ببینند تا اینکه با خاندان سراسر نورت به میدان مباهله قدم بگذاری.
ولی تو آمدی؛
با دنیایی که محو تماشای جمال و هیبت خاندان پاک و روحانی ات شده بود. قلب زمان از استواری گام های علی علیه السلام به تپش افتاد و گل های یاس، به تماشای فاطمه علیهاالسلام عطرافشان شدند.
دست در دانه اهل آسمان، حسن علیه السلام ، را در دستان مهربانت داشتی و جگرگوشه ات حسین علیه السلام را عاشقانه به سینه چسبانده بودی. زمین بر آسمان فخر می فروخت که بر پشت او گام می نهید و آسمان از دیدن آن همه شکوه و وقار، به وجد آمده بود. باد، عظمت ایمانتان را در گوش هزار سرو آزاد نجوا کرد و یک دشت شقایق، شیفته پاکی نگاهتان شد… .
و نجران، به حقانیت این خاندان، اعتراف کرد.