بانوی من به تو می اندیشم...
وقتی به تو میاندیشم، از دستهای تهی خویش شرمسار میشوم و بغضی که هر از گاهی میهمان گلوی خشک و گرفتهام است،
آرامآرام میشکند و بر پهنای صورت گنهکارم میلغزد و جاری میشود. یک دنیا قافله اشک و آه و ماتم! پس با همین شبنمهای دل
گرفته وضوی عاشقی میکنم و به نام یگانه عالم و به یاد تو که نگین آفرینش تمام بانوان عالمی، مینگارم باشد که قبول آید و درنظر
افتد و زیر لب با خود زمزمه میکنم که:
وضو گرفت دلم تا دوباره قصه بگوید فقط غزل بسراید به نذرحضرت زهرا(س)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط شهیده گمنام در 1395/01/16 ساعت 02:44:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید